کوه سنگی
یه روز قبل از ظهر به خاطرفرار از شلوغی مشهد رفتیم کوه سنگی جای همه دوستان خالی اولش که پارسا جون ما خواب تشریف داشت اونم چه خوابی ازاون خوابهایی که دیگه خیال بیدارشدن نداره تازه وقتی بیدارشدی کلافه بودی وانگارکسرخواب داشتی ولی تا شهربازی رو دیدی مثل فرفره شدی اخ جون بازی باکفشاتم مشکل داشتی همش میخواستی ازپات درآری داداشی هم که خیال دست برداشتن نداشت مرحله اخرهم دیزی سنگی غذای م...
نویسنده :
نازی
21:36